بزرگترین پایگاه تفریحی جوان

بزرگترین پایگاه تفریحی جوان


دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن. پدره يه جورايي مي ترسيد، واسه همين به دخترش گفت :
«عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.» دختر کوچيک گفت : نه بابا، تو دستِ منو بگير.. پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد: چه فرقی میکنه ؟؟؟ !!! دخترک جواب داد: اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه م بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان، ميدونم هر اتفاقي هم که بيفته، هيچ وقت دست منو ول نمي کني.»

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده: احسان رضاپور ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:داستان دخترك ودست پدر,داستان پدرودخترك,داستان پندآموز, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

CopyRight| 2009 , rames.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com